![]() |
||
چیطور افغانستان امروز بوجود امد
آریایی از دو سوی خاور و باختر دریای خزر، از ناحیهٔ رودخانهٔ آمودریا (اکسوس یا جیحون و سیر دریا (سیحون) و دیگری از راه کوههای قفقاز به داخل فلات ایران روی آوردند. شاخهای که از مشرقِ دریای خزر آمدند به نام هندوایرانی خوانده شدند؛ گروهی در باکتریا (باختر) توقف کردند و گروهی از آنجا به درهٔ سند سرازیر شدند، گروه دیگر در کنار هریرود در سرزمین هریوا (یا هرات امروزی) مستقر شده و گروهی هم در جنوب شرقی دریای خزر توقف کردند و قوم پارت را تشکیل دادند. شاخهٔ دیگر از اقوام آریایی در شمال غرب و جنوب فلات ایران دو قوم ماد و پارس را تشکیل دادند. تمدن باختر-مرگیانا یکی از نخستین تمدنهای آریایی بود که در عصر برنز و در آسیای میانه ماورای رودخانهٔ آمودریا قرار داشت. دیاکو بنیانگذار دولت ماد در سال ۱۳۳۲ پیش از هجرت بود. دياكو يا ديوكس اولین پادشاه ماد بود كه بین سالهای ۷۰۹ تا ۶۵۶ قبل از ميلاد مسيح بر سرزمين ماد حكومت مي كرد. دياكو توانست ۷ طايفه قوم ماد را با هم متحد كند، و سپس در سال ۷۰۱ پیش از میلاد به عنوان رهبر و قاضی آن ۷ طايفه انتخاب شد. پس از ۷ سال رهبری در بین اين ۷ طايفه، وی از طرف مادیها به عنوان پادشاه انتخاب شد و تا سال ۶۵۶ قبل از میلاد مسیح برهمه طایفههای ماد حكومت كرد. دياكو در پايتخت كه در آن زمان هگمتانه و امروزه همدان نام دارد، قصری معروف و تو در تو و هفت طبقه ساخت كه هر طبقه با یک رنگ تزیین شده بود. ماجراهای به قدرت رسيدن دیاكو در كتاب تاریخ هرودوت آمده است. دیاكو احتمالاً پسر یک شاهزادهی مادی با نام كیاكسار بوده كه خود كياكسار احتمالاً فرزند دیاكو نام دیگری بوده كه در سال ۷۱۵ قبل از میلاد مسیح به سرزمین آشور تبعيد شد. فَروَرتیش (حدود ۶۶۵ - ۶۳۳ پ.م.) پسر دیاکو، دومین شاه ماد بود. وی مانند پدرش، با دولت آشور آغاز به جنگ کرد ولی شکست خورد و به دست پادشاه آشور آشوربنیپال، کشته شد. نام فرورتیش تلفظ دیگری از نام فرهاد است. فرورتيش يا همان فرهاد پسر دياكو و دومين پادشاه ماد بود كه پايه گذار حكومت ماد به حساب مي آيد و بين سالهاي 665 قبل از ميلاد مسيح تا 633 قبل از ميلاد مسيح حكومت كرد. مانند پدرش ، فرهاد هم جنگ بر عليه آشوريان را آغاز كرد اما متاسفانه شكست خورد ، به دست آشوربني پال افتاد و به دست او كشته شد. جانشين فرهاد كياكسار (هووخشتره) نام داشت كه پسر وي بود. وي سعي كرد ليديه را تصرف كند ولي با رسيدن به رود قزل ايرماق ( در تركيه امروزي)، به دليل يك كسوف ناگهاني ، جلوتر نمي رود. سپس كياكسار در پيروي از پدرش ، به آشور لشكركشي مي كند و اين بار پيروزي از آن مادي ها مي شود. خشتریته نام یکی از پادشاهان سلسهٔ ماد، اولین سلسله پادشاهی ایران است. پس از فرورتیش رهبری ماد را خشتریته در دست گرفت. به دنبال حمله مجدد آشور به مادها خشتریته برای پایان دادن به حملات آشور با ماننا و سکاها پیمان دوستی بست و عملا با آشور وارد جنگ شد. داستان سلطنت سکاها در ماد خطا است. خشتریته در سال ۶۲۵ پ.م. در گذشت. هووَخشَترَه (دوره حکومت: ۶۲۵ تا ۵۸۵ پ.م.) تواناترین شاه ماد اولین پادشاهی است که یک سلطنت سراسری را در ایران تشکیل داد و ایران را به عنوان یک قدرت مهم جهان آن زمان مطرح کرد. نام هووخشتره پادشاه ماد را یونانیان به صورت (کی آخسارو، کیخسرو) (کيخسرو که او را صورت افسانهای هووخشتره پادشاه ماد میپندارند. نوشتهاند که در فارسی تلفظ فرانسوی آن یعنی سیاگزار Cyaxares را نیز زیاد نوشته و بکار بردهاند. به احتمال قوی، معنی نام او "خوشنشانه" است در معنی کسی که میتواند خوب نشانهگیری کند. ریشه نام او از فعل هَخش (Haxsh) در پارسی باستان آمده که به معنی نشانهگیری کردن است. اجزاء این نام عبارتاند از هو (خوب)+هخش (نشانهگیری)+تر (اضافه دستوری) ایشتوویگو یا ایختووویگو (به یونانی آستیاگ) واپسین پادشاه ماد بود. وی از ۵۸۵ تا ۵۵۰ پیش از میلاد حکومت کرد). ایشتوویگو پسر هوخشتره بود و با آرینیس خواهر قارون، شاه لیدیه ازدواج کرد. این ازدواج برای اطمینان از برقراری پیمان آشتی پنجساله میان ماد و لیدیه صورت گرفت. منابع بابلی گزارش میدهند که در سال سوم یا ششم پادشاهی نابونیدوس (۵۵۴/۵۳ یا ۵۵۰/۴۹ پ.م.) کوروش انشانی دخترزادۀ ایشتوویگو و یکی از والیان مادها پس از سه سال جنگ، لشکر مادی را نابود کرد. بیشتر سپاه ماد به هنگام جنگ رئیس خود را تنها گذاشته و به کوروش بزرگ پیوسته بودند. این امر زمانی رخ داد که هارپاگ، یکی از درباریان ایشتوویگو بر علیه او طغیان کرد. بنا به گفته هرودوت، ایشتوویگو پیش از آن هارپاگ را مجبور کرده بود تا گوشت جسد پسر خود را بخورد كه البته اين فقط يك ادعا بوده كه بعدها كاملا" بر اساس شواهد رد شده است. کوروش هگمتانه را تسخیر کرد و خزانه آن را به انشان فرستاد. بنا به گزارش هرودوت رفتار کوروش بزرگ با ایشتوویگو مهربانانه بود و او را جزو یاران خویش برگزید ولی استوانه سیپار ذکر میکند که ایشتوویگو را با زنجیر به پارس آوردند. کتسیاس میگوید که کوروش، ایشتوویگو را ساتراپ پارت کرد ولی بعد بدون آگاهی شاهنشاه توسط شخص مخالفش اوبراس کشته شد. به هارپاگ و خانوادهاش در شاهنشاهی پارس مناصب بالایی داده شد. نام ایشتوویگو از ریشه ایرانی باستان *ریشتی وَیگهَ گرفته شده که به معنی "نیزهگَردان" است. کوروش دوم، معروف به کوروش بزرگ (۵۷۶-۵۲۹ پیش از میلاد). این نام در پارسی باستان ،در کتیبههای عیلامی،، درکتیبههای بابلی، Ku-ra-ash و در یونانی، آمدهاست. صورت لاتینی شدهٔ آن سیروس یا سایروس (Cyrus) و صورت عبری آن کورش (Koresh) میباشد. شاه پارسی، بهخاطر بخشندگی، بنیان گذاشتن حقوق بشر، پایهگذاری نخستین امپراتوری چند ملیتی و بزرگ جهان، آزاد کردن بردهها و بندیان، احترام به دینها و کیشهای گوناگون، گسترش تمدن و غیره شناخته شدهاست. کوروش نخستین شاه و بنیانگذار دورهٔ شاهنشاهی هخامنشی است. پیروزی بر مادها - فتح باکتریا در حدود ۵۴۰ قبل از میلاد توسط کورش هخامنشی و ضمیمه کردن آن به امپراتوری پارس - فتح بابل و دادن اجازه برای ساخت معبد به یهودیان - فتح لیدی – استقرار حکومت بزرگ پارسی – انتشار منشور حقوق بشر ایرانیان کوروش را پدر و یونانیان، که وی سرزمینهای ایشان را تسخیر کرده بود، او را سرور و قانونگذار مینامیدند. یهودیان این پادشاه را به منزله مسحشده توسط پروردگار بشمار میآوردند، ضمن آنکه بابلیان او را مورد تأیید مردوک میدانستند . درباره شخصیت ذوالقرنین که در کتابهای آسمانی یهودیان، مسیحیان و مسلمانان از آن سخن به میان آمده، چندگانگی وجود دارد و این که به واقع ذوالقرنین چه کسی است به طور قطعی مشخص نشدهاست. کوروش سردودمان هخامنشی، داریوش بزرگ، خشایارشا، اسکندر مقدونی گزینههایی هستند که جهت پیدا شدن ذوالقرنین واقعی درباره آنها بررسیهایی انجام شده، اما با توجه به اسناد و مدارک تاریخی و تطبیق آن با آیههای قرآن، تورات، و انجیل تنها کوروش بزرگ است که موجهترین دلایل را برای احراز این لقب دارا میباشد. شماری از فقهای معاصر شیعه نیز کوروش را ذوالقرنین میدانند. آیت الله طباطبایی، آیت الله مکارم شیرازی و آیت الله صانعی از معتقدان این نظر هستند (برای اطلاعات بیشتر به تفسیر المیزان و تفسیر نمونه مراجعه نمایید). کمبوجیه پسر کورش به سلطنت میرسد، فتح مصر کَمبوجیه (درگذشت ۵۲۱ پ.م.) پسر بزرگ کوروش بود که به نامهای کمبوجیه دوم، کمبوزیه معروف است. طبق گفته هرودوت مادر وی کساندانه بوده است، اما کتزیاس نقل کرده که مادر وی امتیس نام داشته است. کمبوجیه پس از کوروش پدرش، به سلطنت رسید. وی برادری به نام بردیا داشت.کمبوجیه قصد لشگرکشی به مصر را داشت،اما از بیم اینکه برادرش در غیاب او پادشاهی او را بدست آورد، بردیا را مخفیانه به صورت فجیعی به قتل رساند جسد او را تکه تکه کرد.او به مصر لشگر کشید .به همین دلیل به خودلقب فاتح مصر را داد.در زمانیکه کمبوجیه در مصر حضور داشت خبر به سلطنت رسیدن برادرش بردیا را به وی دادند در حالیکه اومیدانست بردیا را پیش از این کشته بود. اما شخصی که در ایران تاج پادشاهی را به سر گذاشته بود گئوماتاز تبار مادیان بود و خود را بردیا معرفی کرده بود. کمبوجیه در بازگشت از مصر به ایران مرد. ولی برخی دلیل مرگ وی را بیماری و برخی دیگرفشار های ناشی از از دست دادن حکومت میدانند اما مسلم است که وی در مسیر بازگشت از مصر مرده است ولی دلیل آن تا کنون مکتوم باقی مانده است.او را بانی برادر کشی بر سر حکومت میدانند.بردیا را به مراتب از وی لایق تر بر شاهی نوشته اند.از خصایص او بر عادت شاهان هخامنشی میخواری و زنبارگی بوده است . بنا بر نوشته های هردوت در سفر مصر بشمار زنان پارس به آنجا برد و در مراجعت به عجله آنها را وا نهاد که تا مدتها در بازار، کنیزان پارسی خرید وفروش می شد. که داریوش بدین وضع خاتمه داد Section 1.01 مملکت داری کمبوجیه دوم
کمبوجیه در آغاز سعی داشت بر خلاف پدر خود رفتار نماید.به طوریکه بعد از مصر به آداب و رسوم مصریان احترام گذاشت.(رضایی،دکتر عبدالعظیم،تاریخ ده هزار ساله ایران) لیکن شکستهایی که سپاهیان وی بعد از تصرف مصر از اقوام همسایه مصر متحمل شدند و وا نهادن زنان در مصر و بعضی از عوامل دیگر سبب شد که حالت مالیخولیایی به وی دست دهد. به طوری که دستور قتل تعدادی از درباریان وسرداران خود را صادر نمود. همچنین دستور قتل کرزوس (شاه سابق لیدی ) داد؛ لیکن بعد از مدتی از دستور خود منصرف شد و آن رالغو نمود؛ اما بعداً ماموران قتل کرزوس را به این بهانه که از دستور اولیه او سرپیچی کرده و کرزوس را به قتل نرسانده اند به مجازات مرگ سپرد.او را بدبین ترین شاه عهد خود نوشیه اند که بسیار سرداران را به حیله از میان برد. در نبود کمبوجیه، گئومات مغ خود را به جای بردیا برادر کمبوجیه معرفی میکند و به حکومت میرسد و کمبوجیه نیز دور از وطن میمیرد. گئومات مردم را مجبور به پذیرفتن دین خودش میکند. گئومات(۵۲۱ تا ۵۲۲ ) یا گومات (به پارسی باستان نام مغی بود که در غیاب کمبوجیه پادشاه هخامنشی (کمبوجیه آن زمان در مصر بود) به عنوان بردیا برادر کمبوجیه بر تخت نشست و خود را شاه خواند. بنا به روایتی که در کتیبهٔ بیستون داریوش بزرگ آمدهاست، کمبوجیه پیش از رفتن به مصر برادر خود، بردیا، را کشته بود لیکن مردم از این موضوع خبر نداشتند. از این رو گئومات توانست خود را در نزد عامه بردیا جا زند و بعد از نشستن بر تخت (در پارس) به کشتن نزدیکان که از این راز اطلاع داشتند پرداخت. کمبوجیه پیش از آنکه بتواند این بردیای دروغین را به زیر کشد درگذشت. سرانجام داریوش بزرگ به کمک دیگر نجبای پارسی در طی کودتایی گئومات را کشت و خود بر تخت نشست اقدامات گئومات گئومات بعد از رسیدن به پادشاهی فرامینی صادر نمود که برخی از این فرامین به سقوط خود او منجر گردید.اینک به شرح اقدامات گئومات در طول ۸ ماه الی یکسال و نیم دوران پادشاهی او می پردازیم. 1. بخشیدن سه سال مالیات مردم و لغو خدمت نظام عمومی: گئومات برای آنکه مردم را از خویشتن خوشنود سازد مبادرت به انجام کارهای مذکور نمود. 2. ویران کردن معابد: گئومات دستور داد تا تمام معابد ملل تابعه را ویران نمایند. این اقدام نشان میدهد که او یک مغ متعصب بوده و از سیاست بیخبر بوده است زیرا یکی از دلایل سقوط پادشاهی او را میتوان همین اقدام وی حساب نمود. داریوش در کتیبه خود میگوید:« گئومات معابد را ویران کرد و من دوباره آنها را آباد کردم» 3. دوری گزیدن از مردم و درباریان: از جمله دستورهای عجیب گئومات که منجر به قتل وی گردید دوری گزیدن از مردم و درباریان بود. در آغاز این دستور وی چندان عجیب نمینمود زیرا پادشاه به علت تشریفات خاص سلطنتی در بسیاری از موارد از مردم و درباریان دور بود. لیکن مشکل از زمانی آغاز گردید که گئومات دستور داد که نجبای هفتگانه هخامنشی نیز با وی دیدار ننمایند. این اقدام وی شک روسای قبایل هفتگانه مذکور را برانگیخت. زیرا آنها در دربار از چنان مقامی برخوردار بودند که در هر زمان و بدون اجازه از پادشاه میتوانستند به کاخ سلطنتی مراجعه نموده و با پادشاه ملاقات نمایند. دستور گئومات در دوری از روسای قبایل هفتگانه موجب گردید که روسای مذکور به تحقیق در خصوص هویت بردیا بپردازند. نتیجه تحقیق روشن بود: بردیا همان گئومات بود که با اطلاع از قتل بردیای واقعی خود را به جای او قرار داده بود. بعد از روشن شدن ماجرا هفت نفر از قبایل مذکور با هم پیمان بستند که گئومات را به قتل برسانند. آنها خود را به کاخ شاهی رسانده بعد از کشتن نگهبانان به گئومات دست یافته وی را به قتل رساندند و سپس به قتل و غارت مغان پرداختند. سرکرده این گروه شخصی به نام داریوش بود که بعدها در تاریخ به داریوش کبیر مشهور شد. بعد از قتل گئومات داریوش به سلطنت رسید. فتنه گئومات توسط داریوش و متحدان خاموش میشود، شورشهای مختلف در کشور فرو نشانده میشوند، هخامنشیان در ماراتن از یونانیان شکست میخورند، داریوش دستور شروع به ساخت تخت جمشید (پارسه، پرسپولیس) را میدهد، هخامنشیان در زمان داریوش قدرتمند میشوند و سیستمهایی مثل تقسیم کشور به چند استان (ساتراپی) متفاوت و پست (چاپار) برایداریوش (به پارسی باستان: ، پسر [[ویشتاسپمدیا:مثال.ogg (هخامنشی)|ویشتاسپ]]، ملقب به داریوش بزرگ یا داریوش اول، سومین پادشاه هخامنشی بود. وی با کمک دیگر نجبای پارسی با کشتن گئومات مغ که به عنوان بردیا فرزند کوروش بزرگ بر تخت نشسته بود سلطنت را به خاندان هخامنشی بازگرداند. پس از آن به فرونشاندن شورشهای داخلی پرداخت. نظام شاهنشاهی را استحکام بخشید و سرزمینهایی چند به شاهنشاهی الحاق کرد. آغاز ساخت پارسه (تخت جمشید) در زمان پادشاهی او بود. از دیگر کارهای او حفر ترعهای بود که دریای سرخ را به رود نیل و از آن طریق به دریای مدیترانه پیوند میداد. مقبرهٔ او در دل کوه رحمت در مکانی به نام نقش رستم در مرودشت فارس (نزدیک شیراز) است. شهرت او در غرب به خاطر وقوع نبرد ناموفق ایرانیان با یونانیان در مکانی به نام ماراتن، در زمان اوست. در کل او پادشاه بزرگ و عادلی بود. البته چند بار یونانیها قصد تجاوز داشتند و داریوش انسانی صلح طلب بود اولین بار به کار میافتند. Section 1.02 وقايع زمان داريوش بزرگ
داريوش در طول ۳۶ سال پادشاهی خود اقداماتی به شرح ذيل انجام داد. ۱- فرونشانی شورشيان داخلی و استحکام قدرت مرکزی: داريوش در طول ۷ سال و ۱۹ جنگ توانست شورشيان داخلی را فروبنشاند.از جمله شورشهای انجام گرفته می توان به شورش عيلام و شورش بابل اشاره نمود. ۲- ساماندهی تشکيلات داخلی کشور: داريوش اهتمام فراوانی از خود برای ساماندهی تشکيلات داخلی کشور به خرج داد به طوريکه نظام تشکيلاتی که وی بنيان نهاد مدتها بعد با اندک تغييری توسط ساير حکومتها از جمله سلوکيه ، ساسانيان و حتی اعراب دنبال گرديد.از جمله اقدامات داريوش در اين زمينه می توان به ايجاد راه شاهی که سارد پايتخت ليدی را به شوش پايتخت هخامنشيان وصل می کرد، ضرب سکه دريک ، تقسيم قلمرو شاهنشاهی به قسمتهايی به نام ساتراپ و ... اشاره نمود. ۳- لشگرکشی به سکستان: از جمله اقدامات داريوش لشگرکشی به سکستان بود که چندان توفيقی برای ايرانيان نداشت. ۴- نبرد با يونانيان : نبرد با يونانيان در مواقعی به نفع سپاه ايران بود ولی در نبرد با دولت آتن در محلی به نام ماراتن سپاه ايران مجبور به عقب نشينی گرديد. ۵- جنگیدن با اقوام سیت روی رود خانه دانوب ولشکر کشی به اروپا که برای مدتی طولانی دزدان سیت را فرونشاند Section 1.03 ترجمه قسمتي از كتيبه هاي داريوش
(من داريوش،شاه بزرگ،شاه ،شاه پارس،شاه سرزمين ها(كشورها)،پسر وشتاسب،نوه ارشام هخامنشي هستم.پدر من وشتاسب، پدر وشتاسب ارشام،پدرارشام اريارمن،پدر اريارمن چيش پيش وپدر چيش پيش هخامنش بود.) (ما بدليل اين كه از دير گاهان از خانداني اصيل وشاهانه بوديم هخامنشي خوانده شديم.8نفر از خاندان ما پيش از اين شاه بوده اندومن نهمين هستم.ما 9 نفر پشت سر هم شاه بوده وهستيم.به خواست اهورامزدا من شاه هستم واو شاهي را به من هديه داد) (ای که این نوشته ها و این نقش ها را که من تهیه کرده ام می بینی از انها حفاظت و مراقبت کن.) (اگر تا زمانی که توانایی داری از این نوشته ها و نقش ها مراقبت کنی اهورامزدا یارت باد و دودمان و زندگیت بسیار باشد و همه کارهایت مورد قبول اهورامزدا باشد.) (امیدوارم اگر این نوشته ها و نقش ها رادر هنگام توانایی مراقبت وحفاظت نکنی اهورامزدا یارت نباشد و دودمانت تباه باد و انچه می کنی اهورامزدا ضایع کند.) هخامنشیان به یونان حمله میکنند و یونانیان برای به دست آوردن فرصت بیشتر برای ساخت یک نیروی دریایی بزرگ، سپاهی را به تنگه ترموپیل میفرستند تا سپاه بزرگ خشایارشاه را معطل کند. سپاه خشایار شاه پس از صرف وقت برای شکست دادن آن سپاه در کنار جزیره سالامیس به جنگ یونانیان میرود اما در جنگ دریایی سالامیس شکست سختی از یونانیان میخورد. خَشایارشا از پادشاهان هخامنشی است. پدرش داریوش بزرگ و مادرش آتوسا دختر کوروش بزرگ بود. نام خشایارشا از دو جزء خشای (شاه) و آرشا (مرد) تشکیل شده و به معنی «شاه مردان» است. Section 1.04 سلطنت خشایارشا
خشایارشا در سن سی و پنج سالگی به سلطنت رسید و در آغاز سلطنت شورشی را که در مصر برپا شده بود فرونشاند و بعد به بابل رفت و شورشهای آنجا را نیز سرکوب کرد. در این جنگ بابل ویران گشت و نام بابل از صفحه روزگار محو گرديد. خشایارشا در صدد استفاده از اختلافات داخلی یونانیان نبود و نمیخواست به این کشور حمله کند. اما اطرافیان وی از جمله مردونیه داماد داریوش شکست ماراتن را مایه سرشکستگی ایران می دانست و خشایارشا را به انتقام فرامی خواند.یونانیان مقیم دربار ایران نیز که از حکومت این کشور ناراضی بودند از خشایارشا درخواست میکردند که به یونان یورش برد. در آنزمان در یونان حکومتهای مستقلی با عنوان دولت شهر بر هریک از بلاد این کشور حکمرانی میکرد. Section 1.05 حمله به یونان
سرانجام خشایارشا به قصد حمله به یونان به کاپادوکیه واقع در آسیای صغیر رفت و این شهر را مرکز ستاد فرماندهی خود قرار داد. وی سه سال تمام به تجهیز سپاه مشغول شد و در نهایت سپاهي را که در تاريخ به «سپاه بزرگ» معروف است و بنا به گفته هرودوت در آن، ۴۶ گونه نژاد و قوم مختلف حضور داشتند بسیج کرد و در بهار ۴۸۰ قبل از میلاد به سوی یونان حرکت کرد. عربها، هندیها، پارسها، مادها، سکاها، فنیقیها، مصریها و حتی ساکنان جزایر خلیج فارس نیز در این لشکرکشی حضور داشتند. البته لازم بذکر است که مورخان یونانی در مورد تعداد افراد قشون ایران در این لشکرکشی راه مبالغه در پيش گرفته اند و گاه تا پنج میلیون نفر نیز افراد سپاه را ذکر کردهاند اما بنا به نوشته سایر مورخان تعداد افراد سپاه خشایارشا يک ميليون نفر بوده که همه آنها سرباز نبوده و بسیاری آشپز و ملوان و ... در این ارتش خدمت می نمودند.ارتش وی بسیار نیرومند بود به ابتکار خشایارشا پلی از قایق بر روی بغاز داردانل ساختند که نیروی زمینی ایران توانست از روی آن عبور کرده و وارد خاک یونان شود. در ابتدا خشایارشاه با پادشاه کارتاژ(Carthage)صلح کرد تا وی یونانیان را همراهی نکند. علاوه بر این، تعداد زیادی از یونانیان به ارتش خشایارشاه پیوستند از جمله مردم منطقه تسالی(Thessaly) اما در همین هنگام طوفانی سهمگین وزید و به کشتیهای ایران خسارت وارد کرد. سرانجام در دریای آرتمزیوم(Artemisium) بین کشتیهای دو سپاه جنگ درگرفت و یونانيان شکست خوردند. نبرد دیگر در تنگه ترموپیل(Thermopylae) در گرفت که به علت تنگی جا نیروی ایران با مقاومت آتنیها و اسپارتیها که برای نخستین بار باهم متحد شده بودند مواجه شد. سرانجام یک یونانی به ایرانیان که در آستانه شکست بودند راهی را معرفی کرد که به پشت تنگه میرفت. یونانیان با آگاهی از این خیانت گریختند و فقط لئونیداس(Leonidas)(حاکم اسپارت) بهمراه سیصد اسپارتی که به اجبار مانده بودند (پاورقی ۳) همگی کشته شدند(پاورقی ۱). سپاه ایران بعد از این جنگ آتن را به تصرف درآورد و کاخ آکروپولیس در زمان جنگ نابود شد ولی معبد آکروپولیس و خانههای شهر به دستور خشایارشاه به سربازانش سالم ماند. پس از آن یونانیان اقدام به مشورت نمودند یکی از بزرگان آتن به نام تمیستوکلس(Themistocles) معتقد بود که در جزیره سالامیس(Salamis) به دفاع بپردازند اما سایر یونانیان می گفتند که باید در تنگه کورینت(Corinth) مقاومت کرد. تمیستوکلس که دید نمیتواند نظر خود را به دیگران بقبولاند نامهای به شاه ایران نوشت و خود را از طرفداران ايران نشان داده گفت که چون آنان قصد فرار دارند وقت آن است که سپاه پارس آنان را یکسره نابود کند. خشایارشا پیغام را راست انگاشته ناوگان مصری تحت فرماندهی ایران جزیره پنسیلوانیا را تسخیر کرد. یونانیان در جزیره سالامیس گیر افتادند و بنابراين گفتند یا باید در همین جا مقاومت کنیم یا نابود شویم و این همان چیزی بود که تمیستوکلس می خواست. نیروی دریایی ایران برخلاف کشتیهای یونانی که آرایش صف را اختیار کرده بودند به دلیل تنگی جا بطور ستونی اقدام به حمله کرد و ناگهان زیر آتش نیروهای دشمن قرار گرفت. جنگ تا شب ادامه داشت و در این جنگ بیش از نیمی از کشتیهای ایران نابود شد و بنابراين سپاه ایران اقدام به عقب نشینی کرد. یونانیان که ابتدا متوجه پیروزی خود نشده بودند در صبح روز بعد با شگفتی دیدند که از کشتیهای ایرانی خبری نیست! تمیستوکلس بعد از این پیروزی گفت: «حسادت خدایان نخواسته که یک شاه واحد بر آسیا و اروپا حکمرانی کند.»(پاورقی ۲) در همین زمان خشایارشا اخبار بدی از ایران دریافت کرد و بنابراين اقدام به مشاوره با سرداران خود نمود. نظر مردونیه این بود که خود وی با سیصد هزار سپاهی برای تسخیر کامل یونان در این سرزمین باقی بماند و شاه به ایران بازگردد. شاه این نظر را پذیرفت ولی در زمان بازگشت تعداد زیادی از اسبان و سپاهیان وی در اثر گرسنگی و بیماری مردند. بعد از بازگشت شاه به ايران مردونیه به یونانیان پیشنهاد داد که تبعیت ایران را بپذیرند و گفت که در این صورت در امور داخلی خویش آزادند. اما آنان این پیشنهاد را رد کرده جنگ دوباره در گرفت. مردونیه آتن را باز هم به تسخیر درآورد اما درمحل پلاته صدهزار یونانی در مقابل وی صف آرایی کردند. در ابتدا تصور میشد که ایرانیان پیروز هستند چراکه نهایت دلاوری را نشان دادند اما این گونه نشد. مردونیه در آغاز جنگ در اثر تیری که به وی اصابت کرد کشته شد و سپاه بی سردار ایرانی نبرد بی حاصلی را آغاز کرد که تنها سه هزار ایرانی از آن جان سالم بدر بردند. نبرد دیگر، جنگ در دماغه می کیل(Mycale) است: ناوگان ایران که پس از نبرد پلاته در حال بازگشت به میهن بود، در این محل توسط سپاه دشمن منهدم شد. پس از عقب نشینی ایرانیان، یونانیان به پادگان پارس واقع در یونان حمله کرده و آنجا را تصرف نمودند. چندین سال بعد نیز به مستملکات ایران یورش برده و برخی از جزایر غرب آسیای صغیر نظیر قبرس را به تصرف درآوردند. بنابر نوشته مورخان علل شکست ایران در تسخیر یونان به این شرح است: · زیادی شمار نفرات که تأمین آذوقه و هدایت ارتش را مشکل می ساخت. · نامناسب بودن سلاحهای ایرانیان در برابر یونانیان سنگین اسلحه(به غیر از هنگ جاویدان باقی سپاه ایران از سلاحهای سبک نظیر تبر (!) استفاده میکردند.) · عدم آشنایی ایرانیان به موقعیت جغرافیایی یونان · اغفال شدن ارتش ایران در سالامیس · بازگشت ناگهانی خشایارشا · ناهمواری جلگههای یونانی و عدم عادت ایرانیان به جنگ در این سرزمینها که نیروهای دریایی و زمینی را از حمایت یکدیگر محروم میکرد. · مهمترین علت شکست ایران در این نبرد روحیه عالی یونانیان بود. چرا که آنان مردمانی استقلال طلب بودند و حاضر نبودند که تبعیت ایران را بپذیرند. خشایار شاه صفاتی عالی داشته بطوریکه یونانیان بزرگ منشی او را ستودهاند. مشهور است که اسکندر وقتی که تخت جمشید را به آتش کشید، مجسمه خشایارشا به روی زمین افتاد و اسکندر گفت: آیا باید بخاطر روح عالی و صفات نیکویت تو را از روی زمین بردارم یا بگذارم که روی زمین بمانی تا بخاطر تاخت و تازت به یونان مجازات شوی؟ خشایارشاه در تخت جمشید که بدستور پدرش داریوش ساخته شده بود قصرهای دیگری بنا کرد که بر عظمت و شکوه این اثر باستانی افزود. همین طور کتیبههایی در کوه الوند و نیز در ارمنستان از خود به جای گذاشت. این پادشاه پس از بیست سال سلطنت (۴۸۵ تا ۴۶۵ پیش از میلاد)توسط یک خواجه به نام میترادات (مهرداد) به قتل رسید. اسرار و دوگانگيهاي زندگي خشایارشا در زندگي و شخصيت خشايارشا اسرار و دوگانگيهايي وجود دارد از آنجمله ميتوان به تغييراتي كه خشايارشاه در پلان تخت جمشيد داده است اشاره نمود وي كه پس از به سلطنت رسيدن از اينكه در نقش برجسته برجاي دوم و به عنوان وليعهد پس از داريوش كبير قرار گرفته بوده راضي نبوده، نقش برجسته داريوش و فرنكه وزير تشريفات (خودش به عنوان وليعهد در پشت داريوش) را به ساختمان خزانهداري انتقال ميدهد وي در ادامه حتي ورودي تخت جمشيد را نيز عوض مي كند [منبع: كتاب "از زبان داريوش..."]. همچنين يكي از اتفاقات بحث برانگيز در زمان او حمله به يهوديان است كه سپاه در نيمه راه متوقف مي شود. آنچه كه به نظر ميرسد اين است كه وزير تشريفات عيلامي پادشاه، او را از عدم پرداخت ماليات يهوديان اگاه و وي را براي حمله به يهوديان تحريك ميكند اما در راه حمله، استر و عمويش مردخاي براي نجات يهوديان نقشه نزديكي استر به خشايارشا را ميكشند كه به انجام ميرسد! يهوديان جان سالم به درمي برند و نخست وزير عيلامي بركنار و مردخاي جاي او را مي گيرد يهوديان تا به امروز اين اتفاق را با نام "پوريوم" جشن ميگيرند و از آن تاريخ به بعد تمدن عيلامي (در زمان پادشاهان قبلي عيلاميها مشاوران رده بالاي شاه بوده اند) رو به انقراض ميرود. درحال حاضر برخي افراد سودجو كه خود را وارثان تمدن عيلامي ميدانند از اين واقعه به عنوان توطئه صهيونيسم و پارسيان براي نابودي عيلاميها نام ميبرند. از دو مطلب فوق اين گونه برداشت ميشود كه خشايارشا ثبات لازم براي پادشاهي را نداشته و حتي تغييرات در تخت جمشيد را ميتوان نتيجه تحريكات استر و مردخاي دانست زيرا چنين كاري از وزراي عيلامي بر نميآيد. حتي شكست يونان را نيز ميتوان ناشي از عدم همكاري عيلاميها دانست. ۱ - اسپارتیها بنا بر قوانین لیکورگ فرار کردن از میدان جنگ را ننگ بزرگی میدانستند و مجازات آن اعدام بود، حتی وقتی جوانان این سرزمین به نبرد میرفتند مادرانشان به آنها میگفتند:«پسرم! بر سپر یا با سپر» یعنی یا کشته شو تا جسدت را بر روی سپرها بیاورند و یا پیروز شو و با سپر برگرد. بنابراين در فرار یونانیها از تنگه ترموپیل اسپارتیها برجای ماندند و پس از کشته شدنشان یونانیها بر مزار این سیصد تن نوشتند: ای رهگذر به اسپارت بگو ما در اینجا خوابیدهایم تا به قوانین کشور خود وفادار باشیم.» ۲ - تمیستوکلس، سالها بعد مورد نفرت آتنیها قرار گرفته و به دربار اردشیر درازدست جانشین خشایارشا، پناه آورد که مورد مهروزی شاه قرار گرفت و حتی از طرف وی به حکومت شهری در آسیای صغیر منسوب شد و تا پایان عمر در تبعیت ایران باقی بود. ۳- مجبور بودن این افراد به باقی ماندن در تنگه به نقل از فرهنگ معین جلد پنجم صفحهٔ ۴۸۰ ذکر شدهاست هخامنشیان به تدریج ضعیف میشوند اردشیر (به پارسی باستان: پسر خشایارشا ملقب به اردشیر درازدست یا اردشیر یکم پادشاه هخامنشی بود. او پس از به قتل رسیدنِ پدرش و برادرش که جانشینِ قانونی پدرش خشایارشا بود، به دستِ اردوان فرمانده گارد محافظ شاه بر تختِ شاهی نشست. یونانیان وي را با لقبِ درازدست مي خواندند. از این رو در بسیاری از کتب و منابع، اردشیر درازدست نامیده شدهاست. وجه تسمیه این لقب به گونههای مختلف آمدهاست: 1. او دستان درازی داشت به طوری که وقتی میایستاد دستش به زانویش میرسید. 2. درازدستی کنایه از قدرت زیاد و تسلط بر امور است. به خاطر تسلط او به اوضاع مملکت، درازدست نامیده شد. از زمان اردشیر تاریخ ملی با تاریخ اساطیری ایران در هم میآمیزد. در بسیاری از منابع اردشیر یکم و بهمن اسفندیار یکی دانسته شدهاند. در زمان پادشاهیِ اردشیر یکم هخامنشی در حدود سال ۴۴۱ پیش از میلاد، گاهشمار امپراتوری اصلاح شد و نامِ ماههای سال به نامهای ایزدان مزدیسنا نامگذاری شدند[۱] که تا به امروز باقی است. وی در قلمرو سیاستِ دینی و فرهنگی و برخوردِ خود با مللِ مغلوب از سیاستِ پدربزرگِ خود داریوش بزرگ پیروی کرده است. تاریخ نویسانِ مشرقزمین وی را شاهی عدالت خواه و دادگستر دانسته اند. وی نسبت به مللِ مغلوب و بویژه یهودیان رافتی خاص داشت[۲]. هدایا، آزادی یهودیان، بازسازی معابدِ آنها و احترام به دیانتِ آنها نمونه ای از بزرگمنشی های اردشیر به قوم یهود است که به نامِ اردشیر پس از کوروش در تاریخِ یهودیان به ثبت رسیده است. او در عیدِ بزرگداشتِ نحمیا تامین خوراکِ همه یهودیان را در این جشن بعهده گرفت و با بودجه امپراتوری به اورشلیم فرستاد[۳]. کاتبِ ویژه دربار اردشیر در امور یهودیان عزرا بوده است. قراردادِ صلح کالیاس در زمان وی میان ایرانیان و یونانیان بسته شد. این پیمان نامه به عهدنامه کیمون هم معروف است[۴] و در آن منافعِ ایرانیان تامین شده بود. البته برخي از مورخان نيز اين قرارداد را براي ايرانيان وهن آميز معرفي کرده اند[۵]. همچنين از ديگر اتفاقات زمان اردشير مي توان به شورش مصر که سرکوب گرديد و شورش مگابيز اشاره نمود. اردشیر به روایتی در سالِ 424 پیش از میلاد درگذشت[۶] و در مجموع در حدودِ چهل و یک سال شاهنشاه بود و در زمان شاهنشاهيِ وي مردم در رفاه و آسايش به سر مي بردند. پس از وی خشایارشای دوم بر تخت نشست خشایارشاه دوم از پادشاهان هخامنشی بود. به گفته تاریخ نویسان وی تنها پسر اردشیر یکم از ملکه داماسپیا بوده که پس از مرگ پدر به پادشاهی میرسد و چهل و پنج روز بعد توسط برادرش سغدیانوس که از همسر غير عقدي اردشير اول مي باشد به قتل میرسد. اما سغديانوس نيز به سلطنت نمي رسد بلکه برادر ديگر وي به نام « اخس » يا « وکاهه » به پادشاهي مي رسد و بعد ها داريوش دوم ناميده مي شود وي نيز فرزند اردشير اول از همسر غير عقدي وي مي باشد داریوش دوم (424 تا 404 پ.م) با نام اصلی وَهاوکا (به پارسی باستان) و اخس (به یونانی) فرزند نامشروع اردشیر یکم بود( رضايي، عبدالعظيم، تاريخ ده هزار ساله ايران ) که پس از شورش بر ضد برادرش سغدیانوس كه برادر خود خشايارشاي دوم پادشاه قانوني شاهنشاهي را به قتل رسانده بود در سال ۴24 (پیش از میلاد) به تخت نشست و نام داریوش را برای خود برگزید. این پادشاه هخامنشی که یونانیان به وی لقب حرامزاده داده بودند، نوزده سال بر ایران حکومت کرد. داریوش با خاله و به روايتي با خواهر خود به نام پریزاد كه يونانيان وي را پريستاتيس خوانده اند، ازدواج کرد (رضايي، عبدالعظيم، تاريخ ده هزار ساله ايران ) و پريزاد که زن سنگ دلي بود در دربار داريوش نقش مهمي را ايفا مي نمود.در زمان داريوش دربار هخامنشي به اوج انحطاط خود رسيد به طوريکه اداره امور به دست زنان و خواجه سرايان افتاد و پريزاد جنايتهاي بيشماري انجام داد. داريوش صاحب دو پسر به نامهای اردشیر و کورش بود و بعد از وی پسرش اردشیر دوم به سلطنت رسید. Section 1.06 جنگ با يونان
از ديگر وقايع زمان داريوش دوم جنگ شديد با يونان مي باشد که در اين جنگ ايران به دولت اسپارت که عليه دولت آتن مي جنگيد کمکهاي شاياني نمود و در اثر همين تحرکات بود که يونانيان آسياي صغير و برخي از جزاير يوناني نشين که از زمان صلح کالياس مستقل شده بودند دوباره فرمانبردار ايران گرديدند. Section 1.07 شورش مصر
در زمان داريوش دوم مصر اعلام شورش کرد که اقدامات داريوش در فرونشاندن شورش بي اثر بود. علی رغم مقاومتهایی مانند مقاومت آریوبرزن در نقاط مختلف کشور، سرانجام اسکندر مقدونی به کمک یونانیها و مقدونیها ایران را فتح میکند و تخت جمشید را آتش میزند، پس از شکست هخامنشیان از لشکریان اسکندر و گشوده شدن پایتخت هخامنشی، داریوش سوم به سوی شرق متواری گشت و توسط بسوس، بدخش (والی) بلخ، کشته شد. داریوش سوم (۳۸۰ - ۳۳۰ ق. م.) آخرین پادشاه هخامنشی بود و از اسکندر شکست خورد. داریوش سوم، كه او را در كتب پهلوى «دارا پسر دارا» خواندهاند فرزند آرسان بوده و آرسان پسر استن و نوهٔ داریوش دوم است. بنابراين داريوش سوم نسبش با فاصلهٔ سه نسل به داريوش دوم میرسد و بهمين جهت او را «پسر دارا» (فرزند داريوش دوم) گفتهاند. هنگاميكه در زمان اردشير سوم دربارهٔ خاندان هخامنشى و شاهزادگان آن سخن میرفت نام داريوش بر زبان نمیآمد. به اين معنى كه او را بچيزى نمیشمردند و اردشير سوم وقتى كه میخواست براى استقرار حكومت خود شاهزادگان مزاحم را براندازد او را بياد نياورد. داريوش در دستگاه هخامنشى چاپارى بود كه فرمانهاى شاهنشاه را به واليان و فرماندهان ايالات میرساند. در يكى از جنگهاى روزگار اردشیر رشادتى از خود نشان داد كه اردشیر او را «دليرترين پارسيان» ناميد و بقول ژوستن، تاريخنويس معروف، او را والی ارمنستان كرد. دربارهٔ اينكه او چرا به تخت شاهنشاهى نشست سخن بسيار گفتهاند اما آنچه به حقيقت نزديكتر مینماید اين است كه باگواس وزیر بزرگ دربار او را با هر حيلهاى بود به روى كار آورد تا عملاً خودش فرمانرواى مطلق باشد. زيرا باگواس گمان كرده بود كه داريوش شاهزادهٔ زرنگى نيست و شاه نیرومندى نخواهد شد. اما هنگامى كه داريوش بر اورنگ شاهنشاهى نشست به اشارات و نظرات باگواس توجهى نكرد و وزیر بزرگ كه به خطاى خود آگاهى يافته بود برآن شد كه داريوش را از ميان بردارد داريوش از اين تصميم باخبر شد و او را احضار كرد و جام زهرى به او نوشانيد. آغاز پادشاهى داريوش سوم با شروع حكومت اسكندر پسر فیلیپ در مقدونیه تقريباً مقارن است و در سير تاريخ، او مانند رقيبى است كه سرنوشت براى اسكندر تراشيده است. داريوش سوم در سال ۳۳۶ ق. م. بر تخت نشست و سلطنتی را آغاز كرد كه دوران كوتاه آن پر از وقايع بزرگ بود. پايان زندگى او در حقيقت پايان امپراتورى بزرگ هخامنشیان بود در سال ۳۲۹ پیش از میلاد، اسکندر مقدونی پا به سرزمین هندوکش که تاریخنویسان یونانی آن را پاراپامیز (Parapomisus) گفتهاند نهاد. اسکندر هرات را تصرف و پس از سپری نمودن زمستان در سیستان، وارد ناحیهای شد که به نامش اسکندریه (قندهار امروزی) نامیده شد. لشکریان اسکندر پس از اشغال غزنه و کابل، در شمال کابل (غوربند) شهرک دیگری را نیز به نام اسکندریهٔ قفقاز بنا نهادند. اسکندر با سپاهیان خود وارد مناطق حاصلخیز آسیای میانه شد و میگویند با دختر یکی از خانهای محلی تخارستان نیز ازدواج کرد که اسمش رخسانه (Roxana) بود. اسکندر به مدت یک سال در دشتهای آسیای میانه سرگردان بود و با تاختوتاز جنگجویان این سامانها روبرو میگشت و شماری از سپاهیانش را نیز به علت سرما و کمبود خواروبار از دست داد. پس از برونرفت اسکندر از باکتریا (سرزمین باختر)، برخی از سردارانش پادشاهی کوچکی تشکیل داده و مدت دوصد سال بر این سرزمین فرمان راندند. اسکندر مقدونی (۳۵۶ تا ۳۲۳ پیش از میلاد) مشهور به اسکندر کبیر، کشورگشای قرن چهارم پیش از میلاد بود اسم این پادشاه مقدونی اسکندر بود و مورخین عهد قدیم نیز چنین نوشتهاند؛ اما بعدها برخی مورخین اسلامی او را اسکندر الرومی و یا اسکندر ذیالقرنین خواندند و برخی نیز از وی به اسکندر المقدونی یاد کردند. (روم را باید بمعنی یونان یا مقدونی دانست زیرا بیزانس یا روم شرقی را در زمان ساسانیان و قرون اولیهٔ اسلامی روم میگفتند). از آنجا که در عهد قدیم میان مرسوم نبود که پادشاهان هم نام را با اعداد ترکیبی ذکر کنند، مورخین اولیه وی را اسکندر پسر فیلیپ می خواندند. در شاهنامه نیز از اسکندر یاد می شود وی نوه فیلیپ، پسر داراب و برادر دارا معرفی می شود پدر اسکندر فیلیپ دوم و مادرش اُلمپیاس دختر نهاوپتولم پادشاه مُلُسها. (البته در برخی منابع اسکندر حرام زاده، و فرزند پدری مصری دانسته شده که این روایت چندان معتبر نیست) ملسها مردمی بودند یونانی که در درون اپیر نزدیک دریاچهٔ اِپئومبوتی یا ژانین کنونی سکنی گزیده بودند و پادشاهان این مردم از خانوادهٔ اِآسیدها بشمار میرفتند و این خانواده هم نسب خود را به آشیل پهلوان داستانی یونان در جنگ تروا میرسانید. بنابراین چون پادشاهان مقدونی عقیده داشتند که نژادشان به هرکول نیمربّالنوع یونانی میرسد مورخین یونانی نسب اسکندر را از طرف پدر به هرکول و از طرف مادر به آشیل پهلوان داستانی میرسانند.[۱] در داستانهای ایرانی اُلمپیاس مادر اسکندر را ناهید نامیدهاند. اسکندر در ژوئیهٔ (۱۰ تیر تا ۹ اَمرداد) ۳۵۶ ق.م و در شهر پِلا به دنیا آمد و در سن ۲۰ سالگی به پادشاهی رسید کودکی و جوانی اسکندر فیلیپ دوم توجهی مخصوص به تربیت اسکندر داشت و با این مقصود فردی را با نام لئونیداس که از نزدیکان اُلمپیاس بود مسئول تربیت اسکندر کرد. فیلیپ در انتخاب طبیب و دایه اسکندر نیز تلاش کرد تا همه از خانوادههای ممتاز و اشراف باشند، پس از رسیدن اسکندر به سن جوانی، فیلیپ به ارسطو، فیلسوف سرشناس یونان که در آن زمان به مکتب افلاطون میرفت، نامهای نوشت که تقریباً مضمون آن چنین بود: خدایان بمن پسری اعطا کردهاند و من از تولد او در زمان شخصی مانند تو پیش از بدنیا آمدنش شادم زیرا امیدوارم که اگر مربای تربیت تو شود پسری ناخلف نگردد و بتواند پس از من بار گران این اندوختههای بزرگ را بدوش گیرد من عقیده دارم که نداشتن اولاد بمراتب بهتر از داشتن خلفی که دربارهاش مقدر باشد پس از من باز افتضاحات و رسوائیهای نیاکان خود را مشاهده کند (مقصود فیلیپ احوال بد مقدونیه در زمان پادشاهان قبل از او بوده). ارسطو سمت آموزگاری اسکندر را پذیرفت و مدتها بتعلیم و تربیت او پرداخت. [۲] اعتیاد اسکندر به الکل گاه باعث میشد در حال مستی حتی نزدیکترین افراد، از جمله یکی از نزدیکترین دوستانش را بقتل برساند؛ یا مجموعه تخت جمشید که از بزرگترین میراث دنیای قدیم بود را به اتش بکشد. همچنین برخی اعتقاد دارند او دارای تمایلات همجنس گرایانه بوده و با افسیاس یکی از ژنرال هایش روایط جنسی داشته است. حمله به ایران اسکندر در جریان لشکر کشی های خود به آسیا، در زمان داریوش سوم به سرزمین هخامنشیان حمله کرد و سپاهیان ایران را شکست داد. نامدارترین سردار ایرانی که در برابر اسکندر مقاومت کرد آریو برزن نام داشت که در چند نبرد پیاپی در برابر اسکندر مقاومت کرد اما سرانجام شکست خورد و کشته شد. اسکندر با تصرف پارسه، یکی از پایتخت های هخامنشیان این سلسله ایرانی را برای همیشه نابود کرد. وی همچنین در جریان یک شب نشینی و به هنگام مستی فرمان به آتش کشیدن پارسه را صادر کرد که برخی آن را برای تلافی به آتش کشیده شدن آتن به دست خشایارشاه می دانند، اما اعتقاد غالب بر این است که این فرمان به تحریک معشوقه اسکندر صادر شد.[نیاز به ذکر منبع اسکندر پس از عبور از ایران و حمله به هندوستان بیمار شد و در سن ۳۲سالگی درگذشت سلوکیان، یونانیان جانشین اسکندر بودند که مردم باختر را وادار به قبول فرهنگ یونانی و استفاده از زبان یونانی میکردند. تسلط موریاها بر پاراپامیز (گنداره یا گندهارا)، رخج (آراخوزیا - قندهار امروزی) و گدرزی (گدروزیا - بلوچستان) در ۳۰۵ ق.م. پادشاهی آشوکا موریا ۲۷۳ - ۲۳۲ ق.م. - آشوکا آیین بودایی را جایگزین آیین زردشتی می کند آشوکا آشوکا شاه پیرامون دو سده و نیم پس از بودا، شاهی از دودمان ماؤریا بنام آشوکا به بوداگرایی و آموزههای بودایی باور راستین یافت و همه زندگی خود را وقف تحقق عملی اصول آن نمود. ماؤریاها به احتمال زیاد از تبار سکاهای ایرانی تبار بودند که از شمال به هند درآمدند. آشوکای بزرگ از سال ۲۷۳ تا ۲۳۲ پیش از زایش مسیح فرمانروایی کرد. وی پسر بیندوساره از شاهان ماؤریایی بود و بر بیشتر شبه قاره هندوستان از بخشهایی از افغانستان امروزی گرفته تا میسوره در دوردستهای بنگال و تا جنوب گوآی کنونی فرمان راند. نام آشوکا از دو بخش «آ» و «شوکا» درست شده که در سانسکریت به معنای بی اندوهاست. آشوکا در جوانی خویی خشن داشت و به آشوکای درنده معروف بود اما پس از آن خوی وی برگشت، به بوداگرایی گروید و به یک بوداباور مهرورز تبدیل گشت. کوششهای آشوکا یاری فراوانی به ریشه دواندن و گسترش بوداگرایی نمود. آشوکا تحت تأثیر سنگ نوشتههای شاهنشاهان هخامنشی ایران و با الهام از آنها دستور میداد تا فرمانهایش را بر سنگها و ستونها و درون غارها بنگارند. سنگنوشتهها، ستون نوشتهها و غارنوشتههای وی در بیش از سی جایگاه در هند، نپال، پاکستان و افغانستان برجای ماندهاست. آشوکا کارگزاران خود را به دادگری فرمان داد و وارسانی نیز بر آنها گمارد و تا حد امکان بر آزاد ساختن زندانیان فرمان میداد. وی کشتار جانوران را نیز محدود ساخت و برای مردم و نیز جانوران بیمارستان ساخت. برای خانواده خویش رسم ویژهای در پیوند با صدقه دادن و برآوردن نیازهای نیازمندان بنیاد نهاد. ارج و احترام به همه دینها را بایسته شمرد و به دیدار مردم دینهای دیگر میشتافت. وی فرمان داد تا گیاهان و میوههای دارویی را گرد آورده در سراسر هند بکارند، در راهها باغهای انجیر هندی و انبه زار بسازند و در هر ۱۸ میل برای آشامیدنی مردم چاه بزنند و نیز بر سر هر چاه آبشخوری بسازند. آشوکا مبلغان و مژده ورانی به ایران، سریلانکا، سوماترا و حتی یونان فرستاد. قیام باختر: در سال ۲۵۶ ق.م. باختر با سغد و مرو متحد گشته از دولت سلوکی جدا شد. دیودوتس یکم یا دیودوت یکم والی یونانی باختر(باکتریا)بود که در زمان آنتیوخوس دوم شورش کرد و از دولت سلوکی جدا شد و دولت مستقل باختر را تشکبل داد. او در زمان پادشاهی تیرداد یکم دومین شاه اشکانی با او برای مقابله با سلوکوس دوم پادشاه سلوکی همپیمان شد. دولت باختر سرانجام به تصرف اشکانیان درآمد باختر از طرف جنوب پاراپامیز و مغرب و شمال توسعه یافت و دولتی بزرگ گردید، چنانکه از سغد تا رخج و از هریرود تا دهنهٔ رود سند و پنجاب هند عرض و طول این مملکت بود حمله مهرداد اول پادشاه اشکانی بباختر و شکست اوکراتید حمله طایفهٔ یوهچی (سکائی) به باختر و پایان کار سلسله یونانی در باختر (باکتریا اختلاف میان یونانیهای ساکن ایران - قیام اَشک و تأسیس سلسلهٔ اشکانی توسط پارتها اَرَشک یا اشک یکم (سلطنت از ۲۵۰ پ.م. تا ۲۴۷ پ.م.) نام بنیانگذار شاهنشاهی اشکانیان است. اشک یکم پادشاه اشكانی يك نفر سکائی بود از طايفهٔ آریایی پرنی و اين طايفه هم از قوم ده سكائى كه در همسايگى گرگان سكنى داشت، بشمار ميرفت. ارشك با طايفهٔ خود در وادى اترک ميزيست و بعد از اينكه شنيد دیودوت در باختر اعلان استقلال داده و سكه به اسم خود زده يعنی از دولت سلوکی جدا شده، این شخص با طايفهٔ خود پرنی همدست شد در قرن ۲۵۶ پ.م. پرچم مخالفت با سلوکیها بیافراشت و جنگهای متعدد با آنها نمود، در نتیجه غلبه یافت و دولت پارت را تأسیس کرد (۲۵۰ پ.م. بعضی ۲۴۹ پ.م. نوشتهاند). پس از این فتح، عزیمت باختر نمود و با این مملکت که نیز مستقل شده بود جنگ کرد در حین جنگ از دست نيزهدارش زخمى برداشت و بر اثر آن درگذشت (۲۴۷ پ.م.). چون ارشک بانی سلطنت اشکانی بود، شاهان دیگر اشکانی او را تقدیس میکردند چنان که به او لقب اپی فانس (به زبان یونانی به معنی نامی و پر افتخار) دادند و به یاد بود اینکه او سرسلسله اشکانی است به اسم خود کلمه ارشک (اشک را یونانیها «آرزاکس» نوشتهاند که یونانی شده ارشک است) را افزودند (ارشک بعدها اشک شد) مورخین این نکته را رعایت کردند . اشکانیان (۲۵۰ پ. م ۲۲۴ م.) که از تیره ایرانی پرنی و شاخهای از طوایف وابسته به اتحادیه داهه از عشایر سکاهای حدود باختر بودند، از ایالت پارت که مشتمل بر خراسان فعلی بود برخاستند. نام سرزمین پارت در کتیبههای داریوش پَرثَوَه آمده است که به زبان پارتی پهلوی میشود. چون پارتیان از اهل ایالت پَهلَه بودند، از این جهت در نسبت به آن سرزمین ایشان را پهلوی نیز میتوان خواند. ایالت پارتی ها از مغرب به دامغان و سواحل جنوب شرقی دریای مازندران و از شمال به ترکستان و از مشرق به رود تجن و از جنوب به کویر نمک و سیستان محدود میشد. قبایل پارتی در آغاز با قوم داهه که در مشرق دریای مازندران میزیستند در یک جا سکونت داشتند و سپس از آنان جدا شده در ناحیه خراسان مسکن گزیدند. این امپراتوری در دوره اقتدارش از رود فرات تا هندوکش و از کوههای قفقاز تا خلیج فارس توسعه یافت. در عهد اشکانی جنگ های ایران و روم آغاز شد. سلسله اشکانی در اثر اختلافات داخلی و جنگهای خارجی به تدریج ضعیف شد تا سر انجام به دست اردشیر اول ساسانی منقرض گردید اسکندر مقدونی و مرگ او، ایران به سلوکوس سردار مقدونی رسید؛ نخستین برخورد او با همسایگان ایران در مرزهای جنوب شرقی روی داد که نتیجه آن واگذاری بخش خاوری ایران به چاندراگوپتا پادشاه هند از سلسله ماوریا بود. در حدود ۲۸۱ پیش از میلاد اقوام بربر (به گفته منابع یونانی) به شمال شرقی ایران یورش بردند و شماری از شهرها از جمله چند مهاجرنشین یونانی را ویران ساختند. آنتیوخوس یکم پس از دفع این یورشها شمار مهاجرنشینان یونانی را افزایش داد و مرگیان را به صورت سنگر و بارویی درآورد، همچنین دو لشکر کشی به مرزهای شمال شرقی ایران انجام داد، یکی دریایی به فرماندهی پاتروکلس در امتداد کرانه های خاوری دریای مازندران و دیگری زمینی به فرماندهی دموداماس به آن سوی سیردریا (سیحون) که به تأسیس دو استان آنتیوکیس و سلوکیس انجامید. در ۲۵۰ پیش از میلاد آندراگوراس شَهرَب پارت و دیودوتوس شَهرَب (ساتراپی) باکتریا (بلخ) اعلام استقلال نمودند؛ دیودوتوس خود را شاه خواند و قلمرو یونانی - بلخی را تأسیس نمود. که یاد و نام او [اشک یکم] در دستگاه پارت کوچک تر از کورش پارسی، اسکندر مقدونی و رومانیس رومولیس نبود. یوستینوس به عقیده یوزف ولسکی، ارشک (اشک) در سالهای ۲۳۸/۲۳۹ پیش از میلاد و در زمان پادشاهی سلوکوس دوم کالینیکوس به پارت یورش برد و بر آندراگوراس پیروز شد، سپس بر هیرکانی (گرگان) تاخت و آنجا را تسخیر نمود و شالوده های دستگاه اشکانی و پادشاهی پارت ها را پی ریزی نمود. شاهزاده پارتی, پیدا شده در خوزستان. وی در آساک واقع در استاونه(آستوئن) در بخش شمالی قلمرو پارت که نِسا هم در آن بود تاجگذاری کرد. سلوکوس دوم برای باز پس گيری سرزمینهای از دست رفته پادشاهی سلوکی دست به لشکر کشی به بخشهای شمال شرقی ايران زد، در تلاش برای دست یافتن به این هدف با دیودوتوس یکم شاه یونانی - بلخی پیمان یگانگی بست اما با مرگ دیودوتوس یکم و تغییر سیاست جانشین او، دیودوتوس دوم، که با اشک یکم متحد شد، سلوکوس دوم تنها ماند. اشک یکم به روش استپ نشینان به درون استپها پس نشست تا شاید در دشتهای هموار آنجا از سواره نظامش بهتر بهره گیرد و سپس وارد نبرد شد. نتیجه نبرد پیروزی اشک یکم بود. از آن پس پارت ها این روز را به عنوان روز استقلال جشن گرفتند.[1] اشک دوم پس از پدر در سال ۲۱۷ پيش از میلاد بر تخت پادشاهی نشست و روند گسترش قلمرو اشکانی را ادامه داد، وی اکباتان را نيز به قلمرو اشکانی افزود. در واکنش به این امر آنتیوخوس سوم پس از در هم شکستن شورش ساتراپهای باختر ایران رهسپار خاور شد؛ اشک دوم به ناچار اکباتان را رها نمود و همچون پدرش به استپ ها پس نشست. آنتیخوس پس از باز پس گیری شهرهای تامبراکس و سورینکس و چند پیروزی بر پارتهای در حال عقب نشینی از پیش روی در استپها خودداری نمود و بنا به دلایل نامعلوم (شاید پس از شکست از اوتیدم (جانشین دیودوتوس دوم شاه یونانی - بلخی) با اشک دوم صلح نمود. نکته جالب توجه در این عقب نشینی پارتها، کشتار همه یونانیان شهر سورینکس بود؛ این مساله در تضاد با جمله های حک شده بر پشت سکه های اشکانی در آن دوره (فیل هلن [یونان دوست]) است و این نشانه دهنده سیاست واقع بینانه شاهان اشکانی و آگاهی آنان از پیوندهای میان یونانیان و سلوکیان می باشد. پس از اشک دوم دقیقا مشخص نیست چه کسی جانشین او شده، نامهایی همچون وَردان، وُنون، بلاش، خسرو و پارتامازیس آمده اند، با این حال بر سر کار آمدن نماینده شاخه فرزند کوچک تر یعنی فریاپیت (حدود ۱۹۱ تا ۱۷۵ پیش از میلاد) امری مسلم است. درباره پادشاهی او و جانشينش فرهاد یکم (حدود ۱۷۶-۱۷۵ پیش از میلاد) تقریباً چیزی نمی دانیم، تنها در دو سند درباره پادشاهی فرهاد یکم آورده شده که او پس از شکست دادن قبیله «مردها» در البرز آیشان را به خاراکس نزدیک دروازه های مازندران کوچاند. جانشین او مهرداد یکم (حدود ۱۷۱ تا ۱۳۸ پيش از میلاد) نخستین شاه بزرگ اشکانی است که دولت پارت را به جایگاه يک امپراتوری خاوری رساند. بازسازی یک کمان دار پارتی کنده کاری شده بر ستون ترایان. مهرداد یکم (۱۷۱ تا ۱۳۸/۱۳۷ پيش از ميلاد) با آگاهی از شرايط نابه سامان دولتهای بلخی و سلوکی نخست به خاور لشکر کشی نمود تا سرزمينهایی که اوتيدم در زمان پادشاهی اشک دوم و لشکر کشی آنتيوخوس سوم گرفته بود بازپس گيرد. در آن زمان در بلخ پس از مرگ اوتيدم، فرمانروایی دوپاره شده بود، دمتریوس پسر او دولتی در هند تشکیل داده و اوکراتیدس غاصب قدرت را در بلخ غصب کرده بود. اما مهرداد یورش اصلی خود را نه به خاور بلکه به باختر انجام داد. از مرگ آنتیوخوس چهارم اپیفان پس از یورش ناکامش به ایران که با پارتها تماسی پیدا نکرد، وضع سلوکیان بحرانی شد و شَهرَب ماد به نام تیمارخوس اعلام پادشاهی کرد. تيمارخوس پس از نبردهای طولانی از مهرداد شکست خورد و مهرداد ماد را نيز به فرمانروايي خود افزود و باکازیس نامی را به حکومت آن نشاند. با تسخير ماد راه ورود به بين النهرين باز شد و مهرداد با بهره جستن از پیکار میان دمتریوس دوم سلوکی و تریفون غاصب به میان رودان تاخت و بابِل و سلوکیه را گرفت، وی در سلوکیه با عنوان «شاهنشاه» تاجگذاری کرد در حالی که منطقه نفوذش در ۱۴۱ پيش از میلاد تا شهر اوروک در جنوب بابل گسترش یافته بود. دمتریوس پس از غلبه بر تریفون و دلگرمی از دعوت مادها و شهرهای یونانی خود را آماده جنگ با مهرداد نمود. از سوی دیگر خود پارت مورد تهدید سکاها قرار گرفته بود. مهرداد که با جنگی دو سویه روبرو شده بود، خود با بخشی از سپاه به هیرکانیه رفت و وظیفه رودررویی با دمتریوس را بر دوش فرماندهان خویش گذاشت. دمتریوس پس از کامیابی های آغازین وارد ماد شد ولی شکست خورد و زندانی شد. او را در ۱۴۱/۱۴۰ پيش از میلاد به هیرکانیه نزد مهرداد فرستادند. مهرداد دختر خود رودوگون را به همسری او درآورد تا بعدها بتواند نقشی مناسب با اهداف شاه پارتها ایفا کند. سپس متوجه جنوب شد و سرزمینهای عیلام، شوش و پارس را در ۱۳۹ پیش از میلاد فرمانبردار خویش کرد. بدين ترتیب مهرداد توانست ظرف ده سال از ۱۴۸ تا ۱۳۸ پیش از میلاد با پیکارهای سخت و به برکت سپاه و سیاست جلب همکاری دودمانهای بزرگ، پارت را به مقام يک قدرت بزرگ برساند، وی نه تنها دولتی بزرگ ساخت بلکه برنامه ای برای اشکانیان به ارث گذاشت. مهرداد یکم نخستین «شاهنشاه» اشکانی در ۱۳۹/۱۳۸ پیش از میلاد در گذشت و تاج و تخت را به جانشینش فرهاد دوم (از حدود ۱۳۸ تا ۱۲۹ پيش از ميلاد) سپرد. در زمان او دولتش که هنوز به اندازه کافی استوار نشده بود دوباره از دو سو مورد تهديد قرار گرفت؛ خطر یورشی از آسيای ميانه و یورش آنتیوخوس هفتم سیدتس که کوشيد در سالهای ۱۳۰/۱۲۹ پيش از ميلاد سلوکیان را (برای آخرين بار) بر خاور چیره سازد، او توانست پارتها را در سه نبرد شکست دهد و بابل و ماد را تسخیر کند. فرهاد با آنتیوخوس وارد گفتگو شد اما شرایط شاه سلوکی را نپذيرفت و مترصد زمان مناسب شد. آنتیوخوس برای آسان نمودن تهيه آذوقه، سپاه خود را در پایگاه های زمستانی شهرهای گوناگون پراکند. |
|
|
![]() |